نتایج جستجو برای عبارت :

مزخرفات

Warning:پست حاوی مقادیر زیادی مزخرفات است اگر حوصله ندارید میتوانید همین الان صفحه را ببندید...شما مجبور به تحمل مزخرفات هیچ کس نیستید!و طبق حقوق و ازادی های بشر هرکس در اعمال خود تا انجایی که سبب مزاحمت حق دیگری نشود ...آزاد است!
‌‌......
ادامه مطلب
یکی نیس بگه اون نوشته من فکاهی نبود ابلهِ صورت نابووود‌!
البته فکاهی بد نیست هاااا...اما من فکاهه نویس نیستم...میفهمی؟
فقط به خاطر اینکه یه کلمه نوشتم حتما قدیمیا وقتی عاشق هم میشدن به جای مزخرفات مرسوم به هم میگفتن" خون شد دلم از حسرت آن لعل روانبخش!"ینی چییییی؟این میشه فکاهی ؟؟؟
شما بگید...!
شما به این نظر میخندید؟شما به شعر حافظ میخندید؟
شاید کمی دیر
اما ما هم به تلگرام مهاجرت خواهیم کرد.
اینجا البته شاید، گاهی، مثل حالا، باز هم آپ بشه. اما اونجا احتمالا بیشتر مزخرفات من رو بتونید بخونید.

محل زیست جدید ما:
این آدرس رو توی تلگرام بزنید و روش کلیک کنید:
 @FaeziFard
البته ات‌ساین طبعا اولین حرفه، اینجا افتاده اون طرف :)
1.مطالب چجوریه؟؟چند تا پست بیشتر نذاشتم و انتظار ندارم که با همین چندتا این سوالمو جواب بدید اما جواب بدید ممنون میشم:)
میخوام بدونم اگه همینطوری به چرت وپرت گویی هام ادامه بدم و مزخرفات روزانه مو بگم خسته نمیشید؟؟؟؟؟؟
2.رنگ هدر و اینا چجوریاس؟؟؟عوض بشه یا نه؟؟
3.ریحانه چجور ادمیه....خب مشخصه که من اینجا خودمم ریحون نیستم ریحانه ام و اصا قرار نیست پستی راجع به کی پاپ بزارم...بماند که اسم وب به کی پاپ مربوطه://به هر حال نظرتون راجع به ریحانه
 
 
پ.
چند روز پیش م . ع داشت میگفت دیگه وبلاگ ها هم نویسنده ها و هم ویزیتورهاش رو از دست داده . آخرین باری که سراغ از چوپیا گرفتم چند ماه پیش بود ، که دیدم رمز دار شده ...
دیگه بی خیال شده بودم 
امشب نمیدونم چی شد یادش افتادم و در کمال تعجب و ناباوری برگشته بود . 
چوپیا برای من خیلی خیلی خاصه . مهر 95 که در افسردگی پسا کنکور بودم چوپیا رو پیدا کردم . وسط این کویر خشک چوپیا از بارون های شمال کشور می نوشت . از زندگی می نوشت و من مشتاق بودم برای خوندن نوشته هاش و
احتمال صفر یعنی اینکه من دستم را ببرم توی کیسه ای که همه ی مهره هاش سیاهه و انتظار مهره ی سفید تو دستم داشته باشم  !
امید یعنی یک کار احمقانه برای گول زدن ذهن وقتی میدونی از مهره ی سفید هیچ خبری نیست .
چقدر خوبه که بپذیریم شکست خوردیم بی اونکه بگیم 
شکست یک تجربه است
هنوز هم امیدی هست
تا زندگی هست میشه تلاش کرد و امیدوار بود
چقدر خوبه که بتونیم آگاهانه دست از این مزخرفات برداریم .
 ! Just say I'm a loser and give up
روح وحشی
+ترجیح میدم یک لوزر باشم تا یک احمق خ
جدی شرط میبندم اینقدر تفکرت مسخرس که فکر کردی داستان لولیتا رو من از خودم در آوردم و آینده رابطه مونو گفتم یا با تخیل خودت حس کردی که آینده رابطه مون قراره اونطوری بشه.
خب مطمئن باش اونطوری نمیشه آقای بکن در رو.
برام مهم نیس که چقدر میتونی سکسی بشی.
خیلی عوضی هستی و نمیدونی چقدر به من زجر دادی با نبودنت.
چه احمقانه فکر میکردم رابطه ای که ارزش داره میتونه پایدار باشه یا کلا ارزش نداشته

بچه ها ممنون که وقت میذارین و نوشته های من رو میخونید. 
در و
(وقتی خوشبختی رو پیدا کردی سوال پیچش نکن ) :«ساموئل بکت» این جمله را دوست داشتم و دلم می خواست تکرارش کنم. تکرارش کنم تا مزخرفات توی مغزم خفه خون بگیرند و جمله ای به این قشنگی جای آنها را بگیرد. 
من هم مثل همه دنبال این خوشبختی هستم اما ظاهرا هر جا که می روم خوشبختی چند لحظه قبل آنجا بوده و من دیر رسیده ام. 
این روزها حال هیچکس خوب نیست. یا من خوب نمی بینم، چون خودم خوب نیستم. لعنتی حتی نمی شود به دیده ها هم اعتماد کرد. پس به چی اعتماد کنیم؟
نمی دان
توی جشن‌های عروسی ما همیشه عده‌ای هستند که به دلایل مختلف با لباس اسپرت حاضر می‌شوند. نمونه‌اش دایی بنده که اصلا حاضر به پوشیدن کت و شلوار نیست چون احساس راحتی نمی‌کند. گاهی با خودم می‌گویم آدم چه قدر باید غیرمنعطف باشد که در طول 4 دهه زندگی تغییر نکند. یا مثلا در جشن عقد پسردایی‌ام چند دختر نوجوان را دیدم که نمی‌دانم چه نسبتی با عروس و داماد داشتند. یکی از آن‌ها ست گرم‌کن ورزشی تنش بود و خطاب به دوستانش می‌گفت «ورزشکار باید مشخص باشه ک
بعد یه روز سنگین توی دانشگاه و اون تکون تکون های سرویس دانشگاه، سوار تاکسی شدم به سمت خونه. صندلی هاش نرم تر از اتوبوس بود و خب خوشحال شدم که میتونستم یه کم تن بیاسایم! 
اما آقای راننده... گند زد به حالم. یه آهنگ پلی کرده بود که این مزخرفات رو میگفت : " صد سال یه بار هم، کسی مثل من عاشقت نمیشه... "
بعد بچه ی صندلی عقبی به چشمم اومد که داشت زمزمه اش میکرد و جثه اش میگفت که خیلی بچه تر این حرفاس که بخواد از عشق چیزی بفهمه و صرفا حالت ریتمیکه که اون رو سر
1.مطالب چجوریه؟؟چند تا پست بیشتر نذاشتم و انتظار ندارم که با همین چندتا این سوالمو جواب بدید اما جواب بدید ممنون میشم:)
میخوام بدونم اگه همینطوری به چرت وپرت گویی هام ادامه بدم و مزخرفات روزانه مو بگم خسته نمیشید؟؟؟؟؟؟
2.رنگ هدر و اینا چجوریاس؟؟؟عوض بشه یا نه؟؟
3.ریحانه چجور ادمیه....خب مشخصه که من اینجا خودمم ریحون نیستم ریحانه ام و اصا قرار نیست پستی راجع به کی پاپ بزارم...بماند که اسم وب به کی پاپ مربوطه://به هر حال نظرتون راجع به ریحانه
 
 
پ.
هم تلگرام پاک کردم هم اینستا
حالا دیگه غیر از اینجا هیچ گور دیگه ای چیزی نمینویسم
تو این یه هفته انقد که فشار عصبی وارد کردن بهمون حس میکنم مغزم داره منفجر میشه
هیچ خبری مثل خبر پریروز انقد ذهنمو درگیر نکرده بود
ولی انقد که مردم شر و ور میگن تو شبکه های مجازی رسما دلم میخواست رو صورت تک تکشون بالا بیارم
خب هر وری هستی بمون دیگه چرا طرف مقابلو میکوبونی چرا فحش میدی چرا دروغ سرهم میکنی
آخه به عنم که کدوم خری چی گفته یه خر دیگه چه گوهی خورده
انقدد
مدتها بود از فضای مجازی خودخواسته فاصله گرفته بودم تا اینکه ویروس کرونا هم که از مخلوقات ذات اله است من و مردم دنیا رو همون طور که به درون خانه ها برد به درون خودشون هم برد . دیدم فاصله زیادی بین من و خیلی از زوایای زندگی م ایجاد شده . دست به کار شدم . به دوست داشتنی هام فکر کردم به خاطراتم که کم فروغ شده بودند و به همه چیز نگاهی دوباره کردم . واقعا برسر خودمون چه آوردیم . به نظرم استقرار و سکینه اصالت درست نگریستنه. شیطان همان طور که ابناء بشر رو ب
الان در حال گوش دادن اهنگ سیتی استارز لالالند هستم.
نمیتونم بگم چقدر عاشق این اهنگم و بار ها این رو گوش دادم شاید بیشتر از ۵۰ بار.
صدای رایانو خیلی دوست دارم.
شاید برگاتون از اسکیرین شات پست قبل ریخته باشه نمیدونم‍♀️
اقا از اونجایی که من واقعا علاقه به نوشتن دارم ممکن هست اینجا مطالبی نوشته بشه که بدردتون نخوره. و اولویت نوشتن و راحت شدن خیال خودم هست.
شما نمیدونین چقدر نوشتن روی ادم تاثبر داره.
چقدر ادم رو سبک میکنه و از مزخرفات خالی میکنه.
   درحالیکہ چهره وحشت زده‌ایے بخود گرفتہ بود نگاهے بہ مهناز داد و گفت: نہ تو دروغ مےگویے؛ پریے وجود ندارد؛ این مزخرفات فقط در قصّہ‌هاست؛...
   مهناز دوباره چند چرخش پریان‌گونہ بخود داد؛ با حالتے ناز بنزد او آمد و گفت: من از قصّہ‌ایے آمده‌ام کہ تو در آن بودے ولے فرار کردے و من اینڪ آمده‌ام تا تو را بہ آن قصّہ برگردانم و دست بستہ تحویل رئیس پریان دهم.
ادامه مطلب
+ کلا 3 ساعت تونستم بخوابم. اونم به زور مسکن!
 
+ خیلی گشنمه.... اصلا همش گشنمه. من واقعا دوست دارم غذا بخورم. اگه دم دستم بود راحت میخوردم. ولی هیچی نیست اینجا. لبام هم شده مثل کویر لوت پر از ترک... آخرم خودم این تیوب رو میکنم که بهم غذای جویدنی بدن. نه یه مشت مایعات غلیظ و رنگ دار. حتی بو هم ندارن که آدم با بوش سیر شه...
 
+ دنیا شورشو درآورده از کوچیکی! دیشب اینو فهمیدم. واقعا اینقد عجیب بوده که هنوزم تو کفشم. اونی که دیشب از طریق این وب باهاش حرف زدم از
یعنی خوندن این بخش آخر عذاب الهی. فلسفه بعد از ارسطو. اصلا چرت میگن. خلاصه که حال نمیکنم باهاش فقط میخونم. ارسطو عوضش به نظرم جذاب ترین بخشش بود. با این وضعی که میبینما فکر نکنم تموم بشه اما من تا شب میشینم پاش بلکه زودتر خلاص شم :دی  فکر کنم ۱۵ روزه دارم این کتابو میخونم چه خبره بابا. اما خدایی کتاب پر محتوایی بود اولش فکر نمیکردم از پسش بر بیام اما تونستم حالا فکر کن نزدیک کنکورم دوبتره باید بخونمش :دی چون الان فقط خوندم حفظ نکردم. من میگم بیا ی
گاهی با تمام مطالعاتی که دارم و با تمام فکرهایی که از سر و کولم بالا می‌روند، می‌نشینم پشت کیبورد و فکر می‌کنم به ذهن خالی زنگ زده، یک فضای پوچ که در تاریکی صدای تِک تِک قطرات آب گندیده از آن به گوش می‌رسد. آن وقت حسابی کلافه می‌شوم و بی حوصله به یک گوشه خیره می‌شوم. انگار ادامه ندارم و تمام می‌شوم وقتی چیزی برای نوشتن ندارم یا که دستم به نوشتن نمی‌رود. و الآن به همان حال افتاده‌ام. خسته و کوفته، نمی‌دانم این همه کتابی که خوانده‌ام کجا رف
۸ جلسه جزوه کرم شناسیه که به شدت دارای جزئیاته و سخته. هر جوری حساب کردم، دیدم دونه دونه بخونم مغزم میپوکه! در نتیجه چند تا نمونه سوال در آوردم و اسم هر انگلی که روی سوال آورده شده یا جواب صحیح مربوط به اون هستش رو میخونم.جزوه ی مربوط به پاراگونیموس وسترمانی رو تو خونه جا گذاشتم ..‌. اومدم تو نت سرچ کنم که گرفتار شدم :)))))گفتم بیام یه اعلام حضوری هم اینجا بکنم ...
قارچ رو هم نگه داشتم برای شب امتحان! شنیدم تعداد صفحات جزوات کمه! (بله هنوز جزوه ها رو
یک روزی اگر مادر بشم به دختر .پسرم یاد میدم که تحت هر شرایطی باارزشه و قادره توی زندگیش انتخاب کنه. بهش میگم حق داره عاشق بشه حق داره بالغانه رفتار کنه و زندگی کنه. بهش میگم همه چیزایی که در مورد دوری از جن س مخا لف میشنوه دروغه. بهش میگم خدا ما رو برای هم خلق کرده برای تجربه های عاشقانه برای بقای نسلمون برای آرامشمون و ما به هم نیاز داریم نه به عنوان حامی نه به عنوان ناجی .به عنوان دو تا آدم که هدف مشترک دارن قراره کنار هم رشد کنن و هر کدوم همزمان
تصمیم گرفتم از این به بعد کارای متفرقه انجام ندم در عوض تمرکزم رو بزارم روی کارهایی که واقعا دلم میخواد انجام بدم پس خداحافظ روبان دوزی، خیاطی، رقص، چت و از این مزخرفات که واقعا برام دغدغه شده و به شدت افسرده ام میکنه .
عوضش میخوام چند تا کار رو حتما انجام بدم ...
کتاب بخونم حداقل روزی نیم ساعت .
بنویسم حداقل روزی یک متن.
آشپزی کنم حداقل سه بار در هفته.
کلاس شنا برم!(تا حالا نرفتم ،فقط به خاطر کمرم میخوام برم) حداقل یک بار در هفته .
دندون پزشکی برم.
دوست دارین بهتون دروغ بگن
من اینو فهمیدم و بهش رسیدم. بهتون میگن که فوق العاده ترین زندگی جذاب عالمو دارن که پر از فراز و فروده. درد هاش هم هیجان انگیز و جذابه. ولی من میدونم که دروغه همه ش و شما هم لبخند میزنین و باور میکنین. 
البته خب چه اشکالی داره. دروغ راست حقیقت و ای مزخرفات برای کساییه که اهمیت میدن. مثلا من، اهمیت نمیدم.
میتونین دروغ بشنوین و باورش کنین یا باور نکنین یا اصلا ... بذارین پیچیده ش نکنم. میخوام بگم که من بهتون دروغ نمیگم. چون ت
خسته و متنفر بودن از چیزی یا فردی در انگلیسی
sick (and tired) of someone or something.مثالز:I am sick of it.حالم ازش به هم میخوره/ ازش متنفرم.I'm sick of my life.از زندگی ام حالم به هم میخوره/ متنفرم.They are trying to wash your brain, I am sick of them.اونها دارند سعی میکنند که مغز ات رو شستشو بدهند، ازشون حالم به هم میخوره.Same old lies, same old bullshits, I am sick of watching TV.همون دروغهای همیشگی، همون مزخرفات همیشگی، حالم ازتماشای تلویزیون به هم میخوره.I am sick and tired of cleaning up after you.من از تمیز کردن پشت سر تو(اینکه تو کثیف
شاید فکر کنید تو این دوره و زمانه دیگه کسی نیست که خانوادش از پوشش و ظاهرش ایرادی بگیره اما....
متنفرم از خانواده هایی ک بچه اش محدود میکنن و نمیزارن هیچ لذتی از جوون بودنش ببره میگن آرایش نکن. فلان رنگ نپوش. اینجا نرو و مزخرفات دیگه تا درسش تموم بشه و به یه پسر بدنش بره و بعد باز اون غیرتی بشه ک فلان نکن و فقط برای خودم و...همون سال اول بچه دار بشن...
بعد بچه وددرگیری های زندگی و بعدم ک دیگه حوصله این کارها نمونه و پیری و مرگ.
اینچه زندگی شد آخه. ما ا
به سر حد مرگ دلم میخواد بنویسم و تک تک حرفام بگم.
یک چیزایی که... نمیتونم با افکار مزخرفم بجنگم نمیتونم و هربار فقط گریه به چشمم میارن. عقلم حرف درست میزنه و فکر درست میکنه ولیردلم باعث میشه کاریو بکنم که نمیخوام این تضاد وحشتناک داره دیوونم میکنه
از این همه بیکاری و الاف بودنم نفرت دارم
از اینکه وقتم پوچ بنظر میاد حالم بهم میخوره از انلاین بودنای همیشگیم به کیایی که اینقدر سرشون شلوغه ک نمیرسن گوشیشون چک کنن حسودیم میشه
اینکه بنطر ادم بیکاری
سلام
یه دخترم که حدود یک سال پیش وقتی دوستانم داشتن در مورد یکسری مسائل جنسی حرف میزدن کنجکاو شدم و از اون جایی که هیچ اطلاعاتی نداشتم شروع کردم به سرچ کردن چیزهایی که شنیده بودم.
من حتی نمیدونستم وقتی ازدواج بکنم دقیقا در ارتباط زناشویی چیکار میکنن. وقتی اولین بار اون صحنه ها رو دیدم دستام میلرزید و احساس کردم داره بهم فشار میاد. من نمیدونستم اسم اون کار خ ا کردنه.
چندین ماه زمان برد تا اینکه در اربعین پارسال گفتم مرگ یه بار شیون یه بار و ال
 
ترکیبی بود از هنر و تکنولوژی و مسائل فکری-نظری، انقد به نظرم جالب بود که بهش پیشنهاد کردم این رشته هم هست. همون یه دونه رو وسط یه عالمه انتخاب گنجوند و از قضا همون رو قبول شد. اما از اونجایی که رشته جدیدی بود تو ایران، و کلا رشته ی خیلی به روزی بود و ما هم نظام آموزشی مون پوسیده، خوب تدریس نشد. همیشه از من شاکی بود که تو اینو تو دامن من گذاشتی.
بعدا شرایطی پیش اومد که واسطه ورودش به دنیای کاری توی همین رشته شدم. راضی بود، خیلی. میگفت این همون چیز
بهم گفتند مشروط شدی. به فکر حذف واحد باش. غمگین شدم... به واحد بی اهمیت نچسب قابل حذف فکر کردم. آمار! 
بعد که کارا درست شد و از مشروطی ناعادلانه دراومدم ،دیگه نیازی به حذف واحد نبود. خوشحال نبودم، اما ملول چرا...
چون استاد آمار هر آنچه ناجذابان دارند، ایشان همه یکجا داشت. بد ریخت، no charm! 
گوش فرا دادم به درس. گوشم ملول شد. بس که خشک بود و بی ربط به من. به منی که روحم سر ریاضیات کنکور تاول زد و دقیقا التیامم از عصر کنکور شروع شد با فکر به این که رها شدم
 
بسم الله الرحمن الرحیم.وقتی که وبلاگ چند سال پیشم، که واقعا هم دوستش داشتم را پاک کردم، قرار بر این بود دیگر ننویسم.اما وقتی دیدم عمل همجنس بازی و لواط چقدر پیشرفت داشته و چقدر در نقد آن به روش عامه فهم و علما فهم دوستان کم کاری و بی سلیقگی به خرج دادند، تصمیم گرفتم در رد و طرد این عمل خبیث، دست به قلم شوم.و آن را هم می دانستم کسی نمی تواند این عمل خبیث را نقد کند،،چرا که می دیدم نقدهای دوستان چقدر ضعیف و سطحی است و با مراجعه به سایت های آنان فه
(این نوشته شخصی است!)
یادمه یه دفعه مامانم بهم گفت ، هیچوقت یادم نمیره...گفت بهزاد باید هرچی هست بنداز دوربچه بازی هرچی هست نصف قلبم مال من ، مال توئهبقیش حتی اگه بد شیکست / یه وقت نشه سرد شی از / دنیا بدون همیشه یه گنجی هسزندگی به لحظه هاست // خوشی ها و خنده هاستسخت نگیر مهم نیست هم به چپ ، هم به راستهرچی باشه آسمون ، ماله توئه خاص بمون // نشو شبیه بقیه ، بین کارتا آس بمونتو که میگی رپری تو مودته کم بری // نباش فقط فکر شب و وودکا تو کمبریتعمیق فکر کن س
مزخرفات شاهشاهی-!!
 
 بسم الرحمن الرحیم- نظریات شخصی است نیم نگاهی به کانال شاهنشاهی – اینمطلب را درست گفتان فیلسوف سترک یهودی چند هزاز سال قبل فرمودند که که ما همه نوع حکومت راها تجربه کردیم ومیبا یست یک حکومت تیوکراتیک بر اساس دستورات حضرت موسی علیه السلام برپا کنیم که امروزه این نوع حکومت را بنام تیو کراسی یعنی همان مردم سالاری مذهبی بیانند- وجالب اس عمق درک شما این است که اسلام در زمان پیامبر اکرم صلواته الله علیه واله والسلم عمق د
آقا من فاز اینایی رو که میان داستان زندگیشون رو تو تلگرام و اینستا منتشر میکنند و تا خصوصی ترین لحظاتشون رو با خلق الله شِیر میکنن درک نمی کنم
حالا بعضی داستانا ی نیمچه جذابیتی داره و اتفاقای خاصی تو زندگی افتاده که قابلیت رمان یا حتی فیلم شدن رو داره
ولی بعضیا واقعا ی زندگی یکنواخت و معمولی رو به اشتراک میزارن و از طریقش فالوور جذب میکنن و درآمد دارن
خودِ همین من یکی از اینا رو دنبال میکردم
اوایلش واقعا بد نبود
مخصوصا این که این خانوم وقتی ا
+ من اصول شخصی زیادی دارم.
که هروقت حوصله‌ام سر برود حاضرم تک‌تکشان را زیر پا بگذارم.
_____________________
+ آدما وقتی حوصلشون سر میره فک میکنن دل تنگ شدن
_____________________
+ من واقعا به داشتنه دوست و رفیق نیاز ندارم
این حس فقط یه توهم در اثرِ شدتِ بیکاری بود
رفیق اینجوریه که وقتی نداریش حس میکنه باید باشه
اما وقتی هست روزی صد بار آرزو میکنم
که بره خلاص شم از شرّش
_____________________
+ دارم یه مجموعه مقاله کوتاه مینویسم از تجربه هام:
    _ راهکار های خلاصی از حسِ کاذب ت
دلم میخواد برای چند ساعت از تمام گروه های درسیم خارج بشم، چشمام رو ببندم و فقط آروم باشم. دلم میخواد یادم بره الان چه امتحانی دارم و فردا چه و معلم چی گفته.ساعت ۸ شب (!) امتحان جغرافیا بود و منِ خسته از عالم و آدم دیگه نمیکشیدم بخونم. با تهدید های معلم بنا بر نگرفتنِ نمره ی مستمر از روی کتاب پاسخنامه رو پر کردم و با نمره ی ۱۶ فرستادم بره. ۱۶؟ دیگه اصلا برام مهم نیست حتی دیپلمم نگیرم! تقلب؟ فکر نمی‌کردید متقلب باشم؟ اعتراف می‌کنم که هستم. دیگه خون
حتی همین توضیحات هم زیادی‌ست. در پست قبلی‌ام؛ این چنین سنگ چرایی؟ یکی از صفات دایی‌ام را گفتم و مثال دیگری زدم که نقل قول یکی از مهمان‌های جشن بود؛ «ورزشکار باید مشخص باشه که ورزشکاره» چنین حرفی را فقط می‌شود از دهان آدمی شنید که هنوز خودش را پیدا نکرده و در حال تجربه‌ کردن دنیای پیرامون خودش است. میل عجیب به متفاوت بودن را برای همه‌ی انسان‌ها به کار بردم و از کسی که در زندگی‌اش مزخرفات زیادی گفته خودم را مثال زدم. صرفا دو داستان کوتاه
قلم در دستم آرام و قرار نداشت.انگشتانم تمام تلاش خود را کرده بودند که مرا از آشفته بازار درون مغزم رهایی بخشند.اعصاب خرابم روی چشمانم هم اثر کرده بود.حتی نمی توانستند در حفره‌شان بایستند و دایم چون کودکان در حال جوش و خروش بودند.زبانم هم به دیوانگی‌ام اعتراض کرد:(اَه...)قلم را به گوشه‌ای پرتاب کرده و سه چهار برگ درون دستم را به دیوار کوبیدم.حتی نوشتن هم درمان دردم نبود...
با دستانم سعی در دوختن پلک‌هایم داشتم که...آری!این بار خدا دست به کار شده
من کودکی فوق‌العاده‌ای داشته‌ام. مادرم زن دانایی بود که قبل از دوران مدرسه در خانه به من خواندن و نوشتن را یاد داد. همیشه برایم کتاب می‌خواند و خیلی زود من با کتاب، خواندن و نوشتن انس گرفتم. بیشتر ساعات روز را در کتابخانه‌ی مادرم و در کنار او می‌گذراندم. بوی کتاب‌ها و عطر دست‌های مادرم، موهای همیشه بافته‌اش، لبخند‌ و نوازش‌هایش همیشه در حافظه‌ی چشم‌هایم زنده‌ است. مادرم عصرها پشت پیانو می‌نشست و گوش مرا با بهترین‌ قطعات موسیقی کلا
آدما آرزوهای بزرگی دارن، اولش. 
آرزوهای خیلی خیلی بزرگ. 
بعد هی دست می‌ندازن و هی تلاش می‌کنن واسه رسیدن به آرزوهاشون. براشون مهم نیست که آرزوهاشون دست‌نیافتنی‌ان. براشون مهم نیست که همه دارن دست‌کم می‌گیرنشون و بهشون می‌خندن.
آدما به خودشون و همتشون اعتماد دارن، اولش. 
بعد که هی تلاش کردن و دیدن نشد، می‌گن فدای سرم. آرزوها رو کوچیک می‌کنن. کوچیک و کوچیک‌تر. اون‌قدر کوچیک که دیگه می‌شه بهشون رسید. اما اون‌قدر کوچیک که دیگه دلشون نمی
منتظر ماندن برایم حکم شکنجه را دارد. فرقی ندارد که منتظر باشم تا فروشنده یخ در بهشتم را بدهد، بسته‌ی سفارشی‌ام به دستم برسد _و حتی بسته‌ی سفارشی مشتری‌ام به دستش برسد_ مخاطب جواب تلفن را بدهد و یا منتظر باشم که پیامم تیک بخورد و بدانم که مخاطب آن را دیده. بارها پیش آمده که از انتظار زیاد زندگی‌ام مختل شده؛ اضطرابم زیاد می‌شود و فشار روانی به گونه‌ای می‌شود که ناخودآگاه از خواب بیدار می‌شوم چون منتظرم! منتظر اتفاقی هستم که نمی‌دانم چه
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز ادرکنی
یهودیان با بیان داستان‌هایی در صدد تضعیف مقام معنوی پیامبران الهی شدند
و این مزخرفات در دوره ابابکر و عمر و عثمان در پی شاگردی و ارادت فوق العاده اهل سقیفه به یهودیان بویژه کعب الاحبار در بین پیروان سقیفه رایج شد
و در زمان امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام تا حدودی جلوی آنها گرفته شد و امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند به بازگوکننده این روایات حد میزنم
 
اهل سقیفه گریه و کردن و ماتم و
امروز قصد داریم آدرس جدید سایت دانلود روزانه رو برای شما قرار بدیم . برای دانلود فیلم از این سایت می تونید اقدام کنید. همچنین می تونید تمامی فیلم های دوبله فارسی رو به راحتی دانلود نمایید. 
جوکر (2019) 10-10به عنوان بیننده ای که واقعاً به TIFF رفته و شاهد این فیلم بوده است و نمی خواهد به اعتیاد به مواد مخدره اعتقاد داشته باشد ، یک MASTERPIECE مطلق است و ققنوس یک افسانه معتبر است.10 سپتامبر 2019من شخصی بودم که همه اعتیادها و ادعاهای مربوط به شاهکار را به عنوا
 . یک استکان عرق کاسنی
سعدی میگه : 
عمر گرانمایه در این صرف شد
تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا
ای شکم خیره به نانی بساز
تا نکنی پشت به خدمت دو تا
ماجرا از این قرار است که این شکم خیره هوس فلفل سبز دراز  به سر داشت و در حد ۴ تایی لمباند(فقط ۴ تای ناقابل) ، اما با لذت لمباند . فلفلها بسیار شیرین و آب دار بودند اما  از آنجایی که ذات خود را می شناختند ،احوالات درونی را در ناحیه حلق ، ملتهب ساختند . تند و تیز نبودند اما تا انتهای مسیر را گرم کردند . گویی هیزم
 
 
رفتم فیلم دانشگاه مذکور رو دیدم که روش یه اهنگ بسی مزخرف و دی لای لای گذاشته بودن :|
آقا :|
آخه سان استار اناناس بی سلیقه ها ؟:|
با اون تریبون ازاد زشتوک :|
داشتم فکر میکردم فرار رو به جلو تاکتیک خوبیه برای من؟! :|
میتونه باشه؟!
 
 
***
 
 
روز وبلاگ و ایناس :)
مبارکمون باشه :)
روز این فضای دوست داشتنی :)
 
 
***
 
اهاااا
همین دیروز که یه چیز بزرگی رو داشتم و با اون توانایی کمک به اون عده معدود ادمای جیگر دور وبرم داشتم نمیدونید که !
نمیدونید !
حس خوب و این
اگر روشنفکری این است، من این روشنفکری را نمی‌خواهم.
اگر روشنفکری یعنی بی‌غیرتی و خندیدن به پایمال شدن ارزش‌ها این روشنفکری در سطل آشغال زیباتر است.
اگر روشنفکری و اپن مایند بودن به معنای بی هویتی و بی شخصیت بودن است، من منجمدترین آدم این دور و اطرافم.
این‌ها جملاتی بودند که پس از دیدن فیلم Call me by your name و شنیدن صحبت‌های پدر "الیو" با فرزندش در ذهنم می‌جنبیدند. آره پسرم ما(یعنی من و مادرت) مشکلی با همجنسبازی تو نداریم.
اگر با فرهنگ بودن یعنی س
مادر بزرگ مادریم همیشه میگفت:مریم جون بعضی غم ها هم هستن که ریشه تو جونت دارن مادر،هرروز رشد میکنن و ریشه میدوونن.شاخو برگشون از تو نگات از چشات میزنه بیرون،ریشه شون میپیچه دور قلبت،بعضی وقتا خودت هرروز آبش میدی ،هرروز تقویتش میکنی،ولی همیشه هم این آبپاشه دست تو نیست،گاهی هم یکی دیگه این کارو برات میکنه!میگفت آبپاش رو ندین دست آدمای اطرافتون،بکَنین این علف هرز غم رو از تو دلاتون!بردارین دستتونو از گردن غم،میگفت شب که همیشه شب نمیمونه.شب
سلام 
دور شدن از زندگی هر روزه که بهش عادت کرده بودیم،باعث شد درون زندگی همه‌ی ما اتفاقات و حالات مختلفی کشف و یا نابود بشه.این روزها مشغول دیدن سریالی از نتفلیکس مشهور شدم،La casa de papel.این سریال عجیب به دلم نشست.آدم‌هاش از بقیه سریال‌ها قابل باورتر هستن.دیالوگ‌های خفن و سخن بزرگان نمیگن و الکی هم روی سر هم خشاب خالی نمیکنن.
از جمله اکتشافاتم در این دوران،عدم لازم بودن دنیا به طور سابق هستش.خیلی وقت‌ها فکر میکنیم دل‌تنگیم،حالا دل‌تنگ کسی
این سبکِ واحد پولی ما یک توهین به اعداد است و یک توهین به انسان‌ها. هزار تومان یعنی 10 هزار ریال. یک واحد پول معمول ما الآن 10 هزار تومان است، این ارزش پولی را بیاییم اسمش را بگذاریم 1 تومان و بعد مصرف کنیم، بعد کلا پول نقد را کنار بگذاریم و فقط از کارت‌های اعتباری استفاده کنیم تا اگر نیاز شد کمتر از آن مقدارِ پول چیزی بخریم از آن استفاده شود و خود دستگاه حساب کند. 
در مدینه فاضلۀ من مغازه ها دیگر صاحب ندارند، تمامی تولیدات به وسیلۀ ربات‌ها و کا
لاهوالاهو
سوال بود
همیشه واسم چرا مادرا عروس ها رو دوست ندارند؟
زن حسوده
،جواب قبلا این بود! اما امشب فرق کرد ، مادر مادر است و همسر نون خور!
یه مادر
نمیتونه تحمل کنه کسی جگرش رو واسه پولش بخواد نه خودش ، اینه.
شریکِ
خوب کیه؟
کسی که
مثل خودت کالا رو دوست بداره ، گشتم نبود نگرد نیست ، واسه اینه که اکثر موفق ها
تنهاند! واسه اینه که فرمانده یه نفره!
شریک خدا
کیست؟
کسی
میتواند شریکش باشد که به اندازه ی او کالا را ، که اصل قصه انسان است را دوست
بدارد ،
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
 
آیا تا به حال دلتان برای فیلمی که خیلی وقت پیش دیده‌اید تنگ شده؟ ممکن است چیز زیادی هم ازش یادتان نمانده باشد فقط یک لوکیشن، یک دیالوگ، یک صحنه کوتاه...
این روزها دلم برای فیلم «نبراسکا» تنگ شده. یک فیلم خیلی جمع و جور با روایتی سرراست از چند روز زندگی مردی که مجبور می‌شود با پدرش یک سفر دو نفره برود. باید فکر و ذکر خودش را بگذارد کنار و چند روز رانندگی کند تا به نبراسکا برسد. از آنجا یک اطلاعیه تبلیغاتی برای پ
دچار تناقضات شدید شدم
از خودم میترسم
این همه سال خودمو حفظ کردم و هیچ کاری نکردم. نه اهل رفیق بازی و پارتی بودم نه دوس پسر و این مزخرفات
ولی حالا یه جوری سر شدم که نمیدونم دیگه چه کاری ازم بر میاد
یه مهمونی شرکت کردم که همه دختر بودن ولی یه سری کارایی کردم که اگه حالم خوب بود عمرا نمیکردم. یه چیزایی دیگه برام مهم نبود که قبلا بود و همین منو میترسونه. از تغییر نمیترسم. از عاقبتم میترسم. به خیلیا هم گفتم اینو. گفتم که میترسم از خودم ولی کسی جدی نمیگ
یه جور سیاست گفتاری داریم که هرکسی نمیتونه از عهده ش بر بیاد... مثلا میخواد یه حرف غیر واقعی بزنه، اولش برای اینکه شنونده رو متقاعد کنه که همه ی حرفاش عین حقیقته، یه سری چیزهایی واقعی رو میگه و بعد که تقریبا مطمئن شد شنونده رو خام کرده، حرف های دروغشو به خورد طرف میده، مثلا میاد میگه اسم تو زهراس، میگم اره دیگه راس میگه، فلان سال بدنیا اومدی، شاخ درمیارم که ایول اینم میدونه، اسم داداشتم میلاده... اووووف اینم فهمیده! قراره در آینده دکتر بشی... و
پدر بزرگم خیلی اهل شعر بود اصلا همین اهل شعر بودن ماها همگی از سمت پدر بزرگم به ما رسیده است همچنان که خطش خیلی بد بود همین بد خط بودن ماها هم از پدر بزرگ به ارث رسیده است و بسیار هم ولخرج و دست و دلباز بود و همین ولخرجی ها و بی حساب و کتاب بودن های خانواده ماها همگی از پدر بزرگ رسیده است هیچ وقت هم در خانه اش را نمیبست همیشه باز بود به شدت هم چایی بود اگر کسی میگفت چایی نمیخورم به فحش هایش مبتلا میشد که تو آدم نیستی که چایی نمیخوری  در اوووج خستگ
پدر بزرگم خیلی اهل شعر بود اصلا همین اهل شعر بودن ماها همگی از سمت پدر بزرگم به ما رسیده است همچنان که خطش خیلی بد بود همین بد خط بودن ماها هم از پدر بزرگ به ارث رسیده است و بسیار هم ولخرج و دست و دلباز بود و همین ولخرجی ها و بی حساب و کتاب بودن های خانواده ماها همگی از پدر بزرگ رسیده است هیچ وقت هم در خانه اش را نمیبست همیشه باز بود به شدت هم چایی بود اگر کسی میگفت چایی نمیخورم به فحش هایش مبتلا میشد که تو آدم نیستی که چایی نمیخوری  در اوووج خستگ
دیدگاه شیخ نعمانی در مورد کتاب شریف سلیم بن قیس هلالی معروف به اسرار آل محمد صلی الله علیه و آله
 شیخ ابی زینب نعمانی رضوان الله علیه در پاسخ به به کسانی که به روایات کتاب شریف سلیم بن قیس هلالی رضوان الله علیه خدشه وارد می‌کنند می‌نویسد:
ولیس بین جمیع الشیعة ممن حمل العلم ورواه عن الائمة (علیهم السلام) خلاف فی أن كتاب سلیم بن قیس الهلالی أصل من أكبر كتب الاصول التی رواها أهل العلم من حملة حدیث أهل البیت (علیهم السلام) وأقدمها لان جمیع ما اشت
پیش‌نوشت: نوشتن برایم دوباره سخت شده. نثر بیچاره‌ی پست را ببخشید. 
+داشتم برای اولین‌بار تلاش می‌کردم حین خواندن، خودکار بنفش به دست، زیر جمله‌هایی که یک لحظه یکی از خط‌های ذهنم را گره انداخته‌اند خط بکشم. با مداد یک برداشت از یک پاراگراف پرپیچش را گوشه‌ی متن بنویسم. و مطمئن بودم که جواب نمی‌دهد و من مال این کارها نیستم. ولی جواب داد و ناگهان فهمیدم که چقدر میزان دریافتم از متن بالا رفت. رفتم سراغ کتاب جُستاری که قبلاً خوانده بودمش و خب
درد دارم. و از درده که مینویسم. واقعیت اینه که منشأ این درد اتفاق ناب و اصیل و شریفی نیست. من، سربازی که در حال دفاع از میهن تیر خورده، نیستم؛ دکتری که حین نجات یک انسان خودش رو به خطر انداخته و حالا خودش دچار همون بیماریه و درد داره، هم نیستم؛ غریبه ای که برای نجات یک کودک پریده وسط خیابون و سینه جلوی کامیون سپر کرده تا بچه رو نجات بده، هم نیستم. در واقع درد من پوزخندی به ابتدایی‌ترین آموزه دوران کودکی و اصلاً نشأت گرفته از جهالت و حماقت منه. آ
باورم نمیشه که امروز تونستم و از پسش بر اومدم. حسابی از خودم ناامید شده بودم دیگه آخرش گفتم مائده یا بشین کار کن یا برو خودتو بکش چون زندگی کردنت هیچ ارزشی نداره. هیچی دیگه مائده مثل یه دختر خوب به حرفم گوش کردو نشست به کار کردنو عشق کردن حتی نفهمیدم چجوری ساعت نزدیک هشت شد. از خودم راضیم البته همچنان ادامه میدم تا وقتی که خسته شمو جنازه جوری که نیفتاده رو تخت بیهوش بشم. آخ که چه لذتی داره اینجوری بودن چند وقت بود از همه چیز دور شده بودم. خودمو گ
من نمیدونم دنیا داره کدوم وری میره
نه حوصله دارم بدونم نه دوست دارم نه هیچی
بیشتر از نصف عمرم رو اومدم یه ده سالی زنده م.
ولی شما رو فرزندانم، پیشنهاد میدم که از فاشیسم دور باشین.
بیشتر از نژادپرستی فاشیزم هست که داره ما رو بدبخت میکنه و خواهد کرد.
فاشیزم اگه چیز خوبی بود المان رو اونجوری تیکه پاره نمیکرد.
بهتون گفتم که کتاب نبرد من هیتلر دو تا ویرایش متفاوتش و دو تا چاپ متفاوتش به عنوان پرفروش ترین کتابهای توی ایران شناخته شده؟
یه عده کسخل اح
چند وقت پیش پیج ترامپ را سرچ کردم تا مبادا "پیج ترامپ ندیده" از دنیا بروم!  جدیدترین پستش را خواندم که البته چیزی هم از آن در خاطرم نمانده است. بعد نگاهی سرسری به کامنتهای زیر پست انداختم و توجهم به کامنتی نسبتاً طولانی به زبان فارسی جلب شد! از آن کامنتهای "جان بر کفانه" با این مضمون که ما تمام قد در مقابل امریکا ایستاده ایم و برای دفاع از وطن و ناموسمان از جان هم می گذریم اما نمیگذاریم امریکا فلان کند و بهمان کند و خلاصه که ما خیلی خفنیم! حواست
چند وقت پیش پیج ترامپ را سرچ کردم تا مبادا "پیج ترامپ ندیده" از دنیا بروم!  جدیدترین پستش را خواندم که البته چیزی هم از آن در خاطرم نمانده است. بعد نگاهی سرسری به کامنتهای زیر پست انداختم و توجهم به کامنتی نسبتاً طولانی به زبان فارسی جلب شد! از آن کامنتهای "جان بر کفانه" با این مضمون که ما تمام قد در مقابل امریکا ایستاده ایم و برای دفاع از وطن و ناموسمان از جان هم می گذریم اما نمیگذاریم امریکا فلان کند و بهمان کند و خلاصه که ما خیلی خفنیم! حواست
پست امروز، بدون هدف خاصی یا فکری قبل از آن به نگارش در می‌آید، پس احتمالاً گریزی می‌زنم به جنبه‌های مختلف این روزها؛ غالباً درس!
برچسب‌های بسیاری روی اسمم خورد، حالا «کنکوری» شده‌ام. هدف اولم روان‌شناسی دانشگاه تهران است. بعدش هم دانشگاه گیلان. نمی‌دانم چه شاخه‌ای را دوست دارم. حقیقتاً فکر نمی‌کنم روان‌شناس بالینی خوبی شوم. معمولاً شنونده بی‌دقتی هستم و وسط حرف هم می‌پرم، که البته هر چقدر تلاش می‌کنم همیشه این همراهم می‌ماند. درست
علیرضا همیشه خوبه؟ نه، گاهى فاجعه ست.
پس چطورى میتونى ادامه بدى؟ به زنده موندن فکر میکنم.
—————————-
من بعد از ازدواج در سى سالگى یه راز خیلى بزرگ رو فهمیدم. اینکه اگه میخواى زنده بمونى باید به نقاط مثبت بیشتر فکر کنى وگرنه خواهى مرد. 
روزهایى هست در زندگى که همون کسى که فکر میکنید دوستتون داره، به نظر میاد اصلاً براش وجود شما هیچ اهمیتى نداره.خیلى درد داره اما حقیقت داره. کارهایى رو میکنه که در صدم ثانیه فکر میکنید دارید روانى میشید و هم
علیرضا همیشه خوبه؟ نه، گاهى فاجعه ست.
پس چطورى میتونى ادامه بدى؟ به زنده موندن فکر میکنم.
—————————-
من بعد از ازدواج در سى سالگى یه راز خیلى بزرگ رو فهمیدم. اینکه اگه میخواى زنده بمونى باید به نقاط مثبت بیشتر فکر کنى وگرنه خواهى مرد. 
روزهایى هست در زندگى که همون کسى که فکر میکنید دوستتون داره، به نظر میاد اصلاً براش وجود شما هیچ اهمیتى نداره.خیلى درد داره اما حقیقت داره. کارهایى رو میکنه که در صدم ثانیه فکر میکنید دارید روانى میشید و هم
اگر  چند وقتی‌ست که نوشته‌های
شخصی‌تان دوم شخص جمع شده‌اند و به خاطرش احساس حماقت می‌کنید و بعد به جای درست
کردن ضمایرتان وبلاگ می‌سازید و آدرسش را به هیچ کس نمی‌دهید، متاسفم؛ این تنها
زندگی‌ای است که گیرتان می‌آید. اگر گاهی تمام مسیر دانشگاه تا خانه را پیاده برمی‌گردید
و بلند بلند با عزیزان مرده‌تان حرف می‌زنید و گاهی غریبه‌ها بغلتان می‌کنند و می‌گویند
که درست خواهد شد، متاسفم؛ این تنها زندگی‌ای است که گیرتان می‌آید. اگر خطر آس
طنزانه - 3حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چندتصدقت گردم! خدا به سر شاهد است در نظر داشتیم پیشانی این کاغذ را دست نخورده باقی گذاریم، باقی بقایتان، که سخن به درازا نکشد. شما هم یحتمل لاینقطع گرفتار درس و بحثید. لذا عجالتا پیش از همه عارضم که نخل نورسته ی "کانون" اگر نیکو باغبانی داشته باشد و اسیر خزان نابرادری برادرها و تموز (1) خدعه ی خدعه گران نگردد، حکما به بار می نشیند و سایه و ثمرش کام و نام همه را شکرین خواهد کرد.
⏪⏪⏪⏪⏪⏪⏩⏩⏩⏩⏩⏩سر سوزنی از م
یک جور دیگه ای شروع شد. با جنگ و جدال و جَدَل و دهن به دهن و درگیری.
به عادت هر سال دوربین عکاسی رو برداشتم و رفتم به امامزاده ای که تمام دسته های عزاداری مقصدشون اونجاست. تصمیم داشتم امسال یه جور دیگه ای و از یه زاویه ی دیگه ای به اتفاقات نگاه کنم و مثلا عکسهای خوب بگیرم.
در حین ورود یه آقایی که نمیشناختمش و رو سینه‌ش نوشته بود خادم افتخاری گفت: مجوز!
گفتم جان؟ بعد نگاهی به پیر خادمی که موقع نماز ظهر و عصر کنار هم مینشینیم انداختم و با دست این با
سلام 
چند هفته‌ای بود میخواستم پست بنویسم.دلیل تصمیمم بر ننوشتن رو واقعا نمیدونم و نمیفهمم.
پرده اول:چاه پتانسیل
خب حالا اول یکم درمورد چاه پتانسیل بگم.چاه پتانسیل یه سوال معروف یا شایدم معروف‌ترین سوال تو مکانیک کوانتومی هستش.چاه پتانسیل دوتا دیواره داره که پتانسیل یا بی‌نهایت هست تو این دیواره‌ها یا یه عدد محدود و بین دوتا دیواره یا همون درون چاه،پتانسیل صفر هستش.حالا ما یه ذره رو پرت میکنیم وسط این چاه و تابع موج و توزیع احتمال و این
 
برای اولین سال وبلاگ سئو سایت  خود به هیچ وجه به کلمات کلیدی فکر نکنید. فقط کافی است روی انتشار مطالب مربوط به فک و به دست آوردن تعداد لینک های بیشتر تمرکز کنید. سپس ، هنگامی که وبلاگ شما اختیاراتی داشته باشد ، به عقب برگردید و کلمات کلیدی را در محبوب ترین پست های خود ببخشید بدون اینکه حتی کوچکترین بیت غیر طبیعی به نظر برسد.
بله ، شما ممکن است برخی از فرصت ها را از دست دهید ، اما شانس شما برای ساختن یک سایت معتبر بسیار ، بسیار بیشتر است. به من ا
قصد نوشتن نداشتم و حتی همین الان هم که دارم می‌نویسم باز هم قصد نوشتن ندارم؛ ولی حقیقتا باید می‌گفتم که از بعضی واکنش‌های اخیر دلم گرفت. عجیب است برای من وقتی کسی باور و اعتقاد به «دعا» را مسخره یا حتی به آن توهین می‌کند. می‌فهمم و خودم هم بارها دیده‌ام سوءاستفاده از دین را برای دور زدن عقل و منطق و بدتر از آن، این دو را در اساس، مزاحم و معارض هم دیدن. می‌دانم هنوز مرزهای جبر و اختیار، سرنوشت ازپیش‌نوشته‌شده و تلاش بشر، اعتقاد به ابزار ما
اکثر شبهای جمعه تا خود صبح حرف میزنیم ، جالب یک بار هم حرفهای تکراری و بیخود نگفتیم ، همیشه موضوعی برای حرف زدن ،تحلیل کردن ، شاخ و برگ داادن داریم ... 
هفته ی پیش فیلمی رو معرفی کرد ببینم ... اسم فیلم( before sunrise )  که ساخته ی سال 1995 بود ... در این فیلم دختر و پسری در قطار سر یک کتاب هم صحبت میشن و یک شب رویایی رو برای خودشون میسازن و بعذ از آن شب وعده میزارن 6 ماه بعد همدیگر رو در یک تاریخی مشخص ببینن  ... کل فیلم حرف ها و بحث های متنوع دختر و پسر بود که ن
دوباره سلام.
خودم دارم خسته می شم از این پستای طولانی. انقدر زیادن که میترسم از یه طرف دیگه لپتاپ بزنن بیرون :|
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
درک یک پایان(نظری ندارم نسبت بهش)
یه داستان لایه لایه بود. هر از چند وقت یه بار یه لایه رو بر می داشت که ما بهتر ببینیم زیرش چیه. داستان یه زندگی عادی بود، یه پیرمرد که زمانی یه معشوقه، و یه دوست خاص داشته. از اون دوستایی که میدونیم آدمای متفاوتین...آدمایی بالاتر و مهم تر از ما آدمای عادی. زیاد نمی تونم راجب به خود د
میدونی اوضاع چطوریه؟ بذار رک باشیم دیگه. هر روز داریم این چیزا رو میشنویم. یه طوری که دلت میخواد هر شب که خوابت میبره و صبح چشمات رو باز میکنی بفهمی تمام این 30 سال یه کابوس بوده. یه کابوس طولانی که بعد یه دعوای الکی با خانواده ات تو خواب داشتی و حالا که از خواب بیدار شدی کلا تو یه دنیای دیگه‌ای هستی. یه جایی که هیچ کدوم از این اتفاقات اطرافت رو توش نمی‌بینی. بعد برای مطمئن شدن بری سر کشوی میزت و پاسپورتی که نشون میده متعلق به هرجایی هستی به جز ا
ناطورِ دشت یا ناتورِ دشت (به انگلیسی: The Catcher in the Rye) نام رمانی اثر نویسندهٔ آمریکایی جروم دیوید سالینجر است که در ابتدا به صورت دنباله‌دار در سال‌های ۱۹۴۵–۴۶ انتشار یافت. این رمان کلاسیک که در اصل برای مخاطب بزرگسال منتشر شده بود، به دلیل درون‌مایه طغیان‌گری و عصبانیت نوجوان داستان، مورد توجه بسیاری از نوجوانان قرار گرفت.
خلاصهٔ داستان
هولدن کالفیلد نوجوانی هفده ساله است که در لحظهٔ آغاز رمان، در یک مرکز درمانی بستری است و ظاهراً قصد دا
 
پیش از آن که بخواهم درباره بازداشت عبدالرضا داوری حرف و حدیثی را وارد کنم ذکر دو نکته را لازم می دانم:
الف- عبدالرضا داوری را یک شرور و بیمار سیاسی می دانم که در پس اطلاعات جالب تاریخی و سیاسی اش با لجبازی و نیز رفتاری مرموز در نقاب خودی، افراطی گری و بی اخلاقی و ناجوانمردی و آرمان ستیزی را به مثابه خنجری که از پشت، پیکر نیروهای انقلاب را می درد رسم و مشی فعالان سیاسی منتقد و عدالتخواه جلوه دهد. مزخرفات او درباره شهید نواب صفوی بیش از آنکه یک
همیشه سعی کن از نیروی درونت کاملا بهره ببری این تو هستی که ثابت میکنی دنیا باید به چه شکلی در بیاید . از این به بعد من با تمام توان میرم جلو ادام میدم . حالا هرچی که میخواد پیش بیاد من میخوام با تمام توانم برم جلو اصلا هم برام مهم نیست که چه اتفاقی قرار بیفته من به یه تجربه ی جدید و لعنتی نیاز دارم که زندگی بد و نا امید کنندم رو به بهترین شکل دچار تغییر کنه من نیاز به مکان حرفه ای برا نشان دادن همه ی تخصص هایم هستم . اگه بشه به خاطرش دعا می کنم ، خود
همیشه سعی کن از نیروی درونت کاملا بهره ببری این تو هستی که ثابت میکنی دنیا باید به چه شکلی در بیاید . از این به بعد من با تمام توان میرم جلو ادام میدم . حالا هرچی که میخواد پیش بیاد من میخوام با تمام توانم برم جلو اصلا هم برام مهم نیست که چه اتفاقی قرار بیفته من به یه تجربه ی جدید و لعنتی نیاز دارم که زندگی بد و نا امید کنندم رو به بهترین شکل دچار تغییر کنه من نیاز به مکان حرفه ای برا نشان دادن همه ی تخصص هایم هستم . اگه بشه به خاطرش دعا می کنم ، خود
همیشه سعی کن از نیروی درونت کاملا بهره ببری این تو هستی که ثابت میکنی دنیا باید به چه شکلی در بیاید . از این به بعد من با تمام توان میرم جلو ادام میدم . حالا هرچی که میخواد پیش بیاد من میخوام با تمام توانم برم جلو اصلا هم برام مهم نیست که چه اتفاقی قرار بیفته من به یه تجربه ی جدید و لعنتی نیاز دارم که زندگی بد و نا امید کنندم رو به بهترین شکل دچار تغییر کنه من نیاز به مکان حرفه ای برا نشان دادن همه ی تخصص هایم هستم . اگه بشه به خاطرش دعا می کنم ، خود
دخترا
اخیرا به سن بلوغ که میرسن لخت میشن ، انگار فهمیدن حجاب کارایی نداره! تشویقشان
بباید! جناب فرماندشون علی نژاد ، عجب فامیلی ، یه حسی بهم میگه فامیلش رو عوض کنه
بهتره براش!بگذریم
قدیم پسرا
چشم و گوش بسته بودند ، تا مادره میگفت :نمی دونی دختره چقدر خوشگل بود ، رسم بود
مادرا چادر دختر رو برمیداشتند میدیدند و واسه پسرشون توضیح میدادن ، میرفتن
ازدواج میکردن و چه زندگی آقا ، آدم دلش آب می افته! به خدا
الان که
زحمتش رو کم کردن و خودشون چادر که چاد
میشه یکم هم در مورد سوالات جلسه ی اول خواستگاری بگین؟!برای من واقعا سواله که این مورد اقتصادی رو تو جلسه ی اول مطرح کنم بالاخره یا نه؟من بیشتر برام اخلاق مهمه ولی خب از روی بی سوالی، از اقتصاد هم در جلسه ی اول صحبت کردم و آقا پسر ناراحت شدن. برای خواستگار بعدی اصلا صحبت نکردم ایشون هم پشتم صفحه گذاشتند که من چقدر امل هستم که مادیات برام مهم نیست بالاخره نفهمیدم باید چه کنم؟
---------------------------------------------------------------------------------------
جلسه خواستگاری جلسه
استقامت
عصر جمعه بود،زوج
خوشبخت ما می خواستند یه حال و هوایی عوض کنند،رفتند باغ
محبوبه:محسن حالم
زیاد خوب نیست،بی خیال شو
محسن: تو هیچ وقت
حالت خوب نیست،باید به فکر یه زن دیگه باشم تو بدرد نمی خوری،نظرت با نیلوفر دختر
همسایتون چیه؟ از وقتی دیدمش بدجوری دلم رو برده.
محبوبه:الان وقت شوخی
کردن نیست،فکر می کنم دفعه قبل مراعات نکردی و...
محسن:حتی اسمشم نیار
که طاقتشو ندارم
محبوبه:خواهرم اولای
بارداریش اینطوری میشد،فکر کنم ...
محسن حسابی عصبانی
شد
شیرین یه
پسرِ هپل هپو به تور زدم می خوام حسابی تیغش بزنم پایه ای؟
-         
مهتاب من کشیدم بیرون دیگه نیستم نمیبینی چادری شدم
-         
اوه اوه منو بگیر! نکبت واسه ما آدم شده؟ ولی حالا
جدا قضیه ی چادر چیه؟ من فک کردم یه ترفند جدیده واسه ی تیغ زدن
-         
نه بابا اینطوری نیست ، قضیش مفصله بی خیال
-         
بی خیال سالاد نمیشه ، تا نگی ولت نمی کنم.
-         
قضیه اینه که من شوهر میخوام
-         
چی؟
-         
همون که شنیدی
کات
نویسنده قل
سلام عالیس ..یکمی حرف داشتم ولی از اونجایی که بلاکم کردی و احتمالا در زمان گرفتن هارد هم نمیخوای باهام حرف بزنی، اینجا میگمش. میتونی نخونیش و حذفش کنی .. انتخاب با خودته! اما اگه نخوندیش حرف منو نشنیدی ... و حقمو برای توضیح یه چیزایی ازم گرفتی ..
از چند چیزخوشحالم واز چندچیز نگران و ناراحت ..
خوشحالم چون لحظاتی از زندگیمو با کسی گذروندم که فردی قوی، نترس، با اراده، دوستداشتنی و با محبت بود. خوشحالم که یه زمان و یه مدتم رو در کنار کسی بودم که با وجو
همیشه دوست داشتم یک نسخه به روزتر و کامل‌تر و شسته رفته‌تر از این یادداشت منتشر کنم. فعلا ولی همین که این را داریم مدیون حسن آقای صنوبری و شهرستان ادب هستیم که بدون اطلاعم این یادداشت را منتشر کردند. دستشان درد نکند.

در دنیای سینما آدم های کمی پیدا می شوند که فیلم
سیاسی بسازند؛ و آدم های خیلی کمتری از بین همین ها هستند که حرفی برای
گفتن دارند و فیلمشان چیزی بیشتر از چهار تا دیالوگ غر غر زیر لبی داشته
باشد. از بین همین 4 تا و نصفی آدم هم یحتمل
تعادل فلسفی
   دوستی نازنین پیرو مطلب اخیر بطور خصوصی انتقادی کرده اند که چون مورد نظر بسیاری دوستان دیگر هم هست، از ایشان خواهش کردم عیناً بطور علنی بازتاب دهند تا دیگران نیز استفاده کنند.  نقد ایشان به مطالب گذشته اینجانب بطور خلاصه حول این دو نکته میگردد که گویا زیاد به آنها تکیه کرده ام:
1- بهای بیش از اندازه دادن به دانش تجربی
2- نفی ماوراء الطبیعه
چون کسان دیگری نیز مشابه همین ایرادات را وارد دانسته اند بجا خواهد بود که در مطلب حاضر به ر
 
 
تیتر صفحه ی اول روزنامه کیهان در 6 آبان 1391: 
 فیلمساز معروف ایرانی و حرفهای عجیبش از روایت دیدار یک ساعته با یک جادوگر 
 
روزنامه همشهری تیتر صفحه اول ، ستون چپ بالای صفحه. در تاریخ 6آبان 1391:
   زنگ هشدار برای جادوگر شیراز 
 
سه روز بعد 
روزنامه آفتاب یزد با تیتر بزرگ صفحه نخست؛ 
ایت لله ..... جادوگر شیراز را مرتد شمرد. 
10آبان 1391 روزنامه ی افق فردا. سمت راست ، تیتر کوچک با تصویری از فرد ملغب به شیطان ، با عنوان سرتیتر ؛ چرا سرباز در لشکر شیطان ش
حق تنبلی و سلب مالکیت فردیشما که شغلی دارید که دوست دارید ، حرفه ای مستقل دارید و به خصوص در یوغ کارفرمایان تحت تأثیر قرار نمی گیرید. شما نیز از استعفا یا ناجوانمردی که خود را تسلیم می کنید سوءاستفاده کنید: چگونه می توانید به خودتان اجازه دهید که به شدت به کسانی که به دشمن حمله کرده اند محکوم شوید؟ ما فقط یک چیز برای گفتن شما داریم: "آرام!" ، از صداقت ، خارج از عزت و خارج از غرور. شما رنج او را احساس نمی کنید؟ خفه شو! شما شجاعت ندارید؟ دوباره: خامو
نقد و بررسی matrix
جلوه های ویژه 10، فیلمنامه صفر! فیلمی بسیار جذاب و پیچیده، با ابر انسانهایی میتوانند خود را غیب کنند و به شکلهای مختلف دربیاورند. بی تردید ماتریکس را میتوان تحولی در هنرهای تصویری و فیلمهای علمی تخیلی دانست؛ بطوریکه تریلر پیش از اکرانش هوش از سر بسیاری به خصوص نوجوانان برد. از سویی دیگر فیلم با زبانی گیج کننده و تقریباً بی سر و ته ، مفاهیم فلسفی و باورهای مذهبی ای به چالش میکشد که میتواند برای جوانان و علاقه مندان به این گونه م

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها